دنیا دور سرش می‌چرخید.

دنیا چرخیده بود و چرخیده بود و او با ندانم کاری هایش دقیقا در نقطه ای ایستاده بود که سالِ پیش و سالِ پیش ترش!!!


برای بار سوم رو به نابودی بود ، 


که در حوالیِ بیستمین سالی که از هفتاد و هشتِ متولد شدنش می‌گذشت ،


دقیقا هفتاد و هشت روز مانده به ویرانیِ سوم ،


از روی زمین بلند شد و محکم تر از قبل ایستاد .

گردِ غبار را از لباس هایش تکاند.


و دوباره عاشقِ

کارش ، زندگی اش ، کارگاه کوچکش و آرزوهای ریز و درشتش شد و

دل به کار داد .



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پرورش کبوتران گوشتی اجاره ماشين عروس دانلود فیلم علمی تخیلی deltagoonagoon پژوهشسرای دانش آموزی استاد شهریار بهترین و متنوع ترین راههای کسب درآمد اینترنتی Brian