این روزها تو رو نزدیک تر از هر وقتی حس میکنم. چیزی به ورق خوردنِ آخرین برگِ این فصل از زندگیم نمونده و میدونم تو یکی از روزای زرد و گرم و پر از نورِ تابستون سر و کله ت پیدا میشه :)
فکر میکنم از خاصیتِ بهار باشه. اینکه خیال عاشقی تو این فصلِ نور و شکوفه ، چیزیِ شبیه به ترکیبِ نسیم و قاصدک! خیالت آرامش بخشه. خیالِ تو و فکرِ روزهایی که میای و من میشم ما ، تو میشی ما . قند تو دلم آب میکنه. فکرِ زندگی با تو ، پا به پای تو جنگیدن ، درس خوندن و تلاش کردن و خندیدن و گریه کردن. جزئی ترین اتفاقات هم با وجود تو خاص میشن. تو معمولی ها رو هم فراتر میبری. تو که دلت دریاست. تو که مهربونی. تو که قراره بشی مالِ من! مالِ من! مالِ مننن!! آره. چیزی به شروع فصلای رنگارنگ زندگیم، به اومدنت و پر معنا تر شدنِ زندگیم نمونده و این تنها چیزیه که به شوقش چشمامو میبندم و زودتر از سالهای گذشته ، خردادماه رو ورق میزنم تا بتونم زودتر زودتر زووودتر! دستاتو بگیرم! اونورِ بهار ، تویی که با دستهگل و تاجِگلِ توی دستت منتظرم ایستادی!
و این منم. دختری که با موهای مشکی و رژلبِ سرخ ، تا " تو " میدَوه .
درباره این سایت