تو اوج درموندگی و روزایی که بخاطر خستگی و فشار زیاد کنکور به خودم و زمین و زمان فحش میدادم ، بنی خیلی جدی تر ازم خواست برم باشگاه اسم بنویسم و با مادرم هم صحبت کرد . نتیجه این شد که از فردا میرم و خیلی هم خوشحالم بابتش . تابستون که میرفتم ، با چشم خودم تاثیر فوق العاده شو تو زندگیم دیدم و میدونم با ورزش خوشحال ترم . یه خوشحالیِ درونی که از بین رفتنی نیست .
از خوشگلی های دیگه ی این روزا به سفارش دادن یه عالمه لوازم تحریر از کیوسکنت میتونم اشاره کنم که تا دوشنبه میرسن و خر ذوق ترینم از بابت خودکارا و ماژیکای رنگی پنگیم :)
رازی که توی دلمه و نمیدونم از کجا سر و کله ش پیدا شده و سرانجامش چیه و خودش یه دلخوشی و خوشگلیِ بزرگِ بزرگه
روز تولدم و اتفاقاتی که منتظرم پشت بندش بیفتن
این روزا که عصرای جمعه با آنا میریم کوچه ی خونه قدیمی و قدم میزنیم و دردل میکنیم و شک ندارم سال آینده و سالهای بعدش ، وقتی که دوتامون درگیرِ یه مدل جدید زندگی شدیم و تو شهر غریبیم ، چقدر دلتنگ این روزهاییم و بارها و بارها آرزو میکنیم که کاش برمیگشتیم به این روزها . الهی شکرت .
و وای که چقدر ذوقِ اومدنِ تابستونو دارم. کتابایی که با آنا قراره بخونیم ، کتابای جدیدی که میخریم ، تولد بازی ، مسافرت ، نتایج کنکورمون که انشالله دلخواهمونن ، بنی و کچل و رازهایی که بالاخره از پرده بیرون می افتن ، شب نشینی ها و دورهمی های دخترونه و یک عالمه خیالِ راحت . خیالِ راحت .
پ.ن : چقدر هوای آرامِ وحشی رو دارم این روزا .
کلبه ی پرتقالیِ پرتقال جونم بلاگرِ همیشه محبوبم
دلم واستون یه ذره شده
درباره این سایت